شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
«منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش»
?
به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی
که جان داروی عمر توست در لبهای میگونش
?
بر آر از سینه جان شعر شورانگیز دلخواهی
مگر آن ماه را سازی بدین افسانه افسونش!
?
نوایی تازه از ساز محبت، در جهان سرکن،
کزین آوا بیاسایی ز گردشهای گردونش
?
به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن
که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش
?
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی،
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش،
?
به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش
?
غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند
که غمهای دگر را کرد از این خانه بیرونش!
?
غرور حسنش از ره میبرد، ای دل صبوری کن!
به خود باز آورد بار دگر شعر فریدونش